... و حرف هایی که در دلم ماند

تنها برای تو می نویسم گل لادن

... و حرف هایی که در دلم ماند

تنها برای تو می نویسم گل لادن

یه شهر بی ترانه هست که مقصد دل منه  

میگن تو این شهر سکوت عاشق شدن قدغنه  

 

هیچ کسی جرات نداره این جا دم از عشق بزنه           

وعده ی قلب عاشقا فقط شبای روشنه 

 

حکم کسی که دل سپرد تیر خلاص به قلبشه 

دل دادن و عاشق شدن همین دلیل جلبشه 

  

اینجا دلای آدما فقط ترانه کم نداشت                        

دروغ نگم چز یه نفر اینجا اصلا آدم نداشت  

 

اما دل در به درم این حرفا تو کتش نرفت 

تو شهر بی ترانه ها دنبال حاجتش می رفت 

 

دست خودش نبود آخه وقتی که دل سپرده بود           

وقتی که بعد دیدنش شبیه مرده شده بود 

 

محو نگاه یه نفر قدم گذاشت تو قتله گاه                  

دلش رو سر بریدنو اما هنوز محو نگاه

خیلی دلم گرفته از همه - حتی از خودم - خیلی

کاش شادمهر برمی گشت !  

دلم خیلی تنگ شده واسش 

 

کاش دلم فقط کمی شکسته بود ! 

 

کاش یغما فقط ترانه ی عاشقانه بگه !  

 ترانه های اجتماعیشو دوست ندارم !  

کاش در همین نزدیکی خیالم لمس دستانت حقیقت داشت !  

کاش یه نفر بودیم من و تو - تو و من -  

کاش دلم انقدر داغون نبود !   

ای کاش هرگز ندیده بودمت !  

کاشکی عاشقت نبودم   

ای کاش با ندیدنت تمام زندگیم بر فنا بود !  

کاش هرچه بودم این نبودم !  

کاش که دلم اندازه ی عشق بود !  

دریغ از این همه آرزوهای محال و توهم های نا ممکن !  

کاش هرگز غروبی وجود نداشت !   

کاش که چشمانت حقیقت نداشت !  

ای کاش من نبودم !  

ای کاش تو همیشه بودی اما من نمی دیدمت !  

ای کاش خالق من ، خالق تو خالق عشق ما - یعنی من - نبود !  

ای کاش جرات دل هم   

اندازه ی لاف زدن هام  که تزرع عاشقانه هایم را می گویم  

 

بود !