یه شهر بی ترانه هست که مقصد دل منه
میگن تو این شهر سکوت عاشق شدن قدغنه
هیچ کسی جرات نداره این جا دم از عشق بزنه
وعده ی قلب عاشقا فقط شبای روشنه
حکم کسی که دل سپرد تیر خلاص به قلبشه
دل دادن و عاشق شدن همین دلیل جلبشه
اینجا دلای آدما فقط ترانه کم نداشت
دروغ نگم چز یه نفر اینجا اصلا آدم نداشت
اما دل در به درم این حرفا تو کتش نرفت
تو شهر بی ترانه ها دنبال حاجتش می رفت
دست خودش نبود آخه وقتی که دل سپرده بود
وقتی که بعد دیدنش شبیه مرده شده بود
محو نگاه یه نفر قدم گذاشت تو قتله گاه
دلش رو سر بریدنو اما هنوز محو نگاه